RUMI|خدمات مشاوره|درسگفتارها|درسگفتار تنهایی آنلاین|درسگفتار تنهایی آنلاین - جلسه اول

درسگفتار تنهایی آنلاین - جلسه اول

پوستر درسگفتار تنهایی آنلاین - جلسه اول

درسگفتار تنهایی آنلاین

(جلسه اول - 1404/06/30)

 

(1) مقدمه
من تاکنون چهار سلسله درسگفتار با محور شبکه‌های اجتماعی و تکنولوژی‌های مدرن در حلقۀ دیدگاه نو ارایه کرده‌ام. در ابتدا در مورد «تکنولوژی و زیست جهان» سخن گفتم. این اثر به دیدگاه های دون آیدی در مورد تکنولوژی‌های مختلف می‌پردازد. او رویکردی پدیدارشناسی به تکنولوژی‌ دارد که در این اثر مورد توجه قرار می‌گیرد. در دوره‌ای دیگر، مسالۀ «اخلاق و شبکه‌های اجتماعی» را به بحث گذاشتم. این درسگفتار مبتنی بر کتاب لیزا نلسون با همین نام سامان یافت که این کتاب از سوی انتشارات دانشگاه کیمبریج منتشر شد. در دو دوره هم به ترتیب «اضطراب آنلاین» و «افسردگی آنلاین» را به بحث گذاشتم.

سعی کردم نشان دهم چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی میان اضطراب‌های آفلاین و آنلاین وجود دارند. اشاره داشتم که تکنولوژی‌های مختلف معرفت ما از جهان را تحت تاثیر قرار می‌دهند و پیروی این تغییر سلامت روان ما هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد. در این دوره در صدد هستم که بحث «تنهایی آنلاین» را به بحث بگذارم که به‌جد در ارتباط با موضوع‌های قبلی قابل طرح است. تصور می‌کنم دوستانی که مایلند چهار جلسۀ اخیر را پی‌گیری کنند می‌توانند بدون آگاهی از آن جلسه‌ها هم این کار را انجام دهند. با این همه، شنیدن و خواندن آن جلسه‌ها می‌توانند مدد رسانند که مضامین بحث تنهایی آنلاین را بهتر و بیش‌تر فهم کنیم. من کانالی تلگرامی برای این درسگفتارها ایجاد کرده بودم که دوستان می‌توانند به فایل‌های این درسگفتارها دسترسی داشته باشند. من در بالای این اتاق لینک این کانال تلگرامی را قرار داده‌ام. در اولین جلسه، سعی می‌کنم بیش‌تر کار تحلیل مفهومی صورت دهم و در مورد دو مفهوم تنهایی و آنلاین سخن بگویم. در جلسات بعد به صورت ریزتر به رویه‌های بحث تنهایی آنلاین خواهم پرداخت. 

 

(2) تنهایی به مثابۀ موضوعی فلسفی 
تصور می‌کنم اگر بخواهیم در فلسفه تنها به دو موضوع اشاره کنیم که اهمیتی بسیار دارند این دو مفهوم یکی مرگ است و دیگری تنهایی. تاریخ فلسفه با این دو مفهوم به‌جد گره خورده است. شاید تنهایی در تاریخ فلسفه طنینی که مرگ در این تاریخ دارد واجد نیست. بالاخره فیلسوفان فلسفه را به نوعی تمرین مرگ در نظر می‌گرفتند و معتقد بودند که فیلسوف با مشی فلسفی و نظری خود این امکان را دارد که نگاهی دیگری به زندگی و به‌تبع به مرگ داشته باشد. نگاهی به زندگی و مرگ از منظر جاودانگی. این البته یک تقریر از این جمله معروف و پرنوا در تاریخ فلسفه است.  با این همه، مفهوم تنهایی هم به‌خصوص پس از رشد فلسفه‌های اگزیستانسیال به‌جد به موضوعی مهم در فلسفه و به‌تبع در روان‌شناسی و روان‌درمان‌گری تبدیل شد. به طور مثال در روان‌درمان‌گری اگزیستانسیال که به وسیلۀ رولو می تأسیس شد و با کارهای اروین یالوم به صورت جدی گسترش یافت تنهایی در کنار مفاهیمی دیگر چون: مرگ و آزادی و مسئولیت و معنا، بسیار مورد توجه قرار گرفت. طبیعتاً معنایی که در این جا مد نظر بود معنایی فلسفی بود به این مضمون که همۀ ما تنها به دنیا می‌آییم و تنها زیست می‌کنیم و تنها می‌میریم و بنابراین باید به تنهایی مسئولیت و معنای زندگی خویش را بر عهده بگیریم.

 

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُم مَّا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ ۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ ۚ لَقَد تَّقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنکُم مَّا کُنتُمْ تَزْعُمُونَ

و به‌راستی شما نزد ما تنها آمدید، همان‌گونه که نخستین بار شما را آفریدیم، و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت سر خود گذاشتید؛ و ما شفیعانی را که گمان می‌بردید در کارتان شریک‌اند با شما نمی‌بینیم. بی‌گمان پیوند میان شما گسسته شد و آنچه می‌پنداشتید (یا می‌پرستیدید) از شما گم و نابود شد

 با این همه تنهایی، معانی دیگری را هم با خود حمل می‌کند. اول این‌که اجازه بدهید تنهایی را به معنای احساس تنهایی به کار ببریم. من در درسگفتارهای مربوط به اضطراب و افسردگی هم همین روال را به کار گرفتم و اضطراب و افسردگی را به عنوان دو احساس در نظر گرفتم و مبتنی بر این تلقی تحلیلم را ادامه و بسط دادم.  نمی‌خواهم آن‌چه را در درسگفتارهای دیگر گفته‌ام تکرار کنم اما ذکر نکاتی در مورد مفهوم احساس برای پیشبرد بحث ضروری است. 


(3)  یک احساس چیست؟
شناختن عواطف و احساس‌های آدمی راهی برای شناختن او محسوب می‌شود. به تعبیر دیگر، اگر برحسب یک تقسیم‌بندی کلی انسان را حامل و واجد شش ساحت اساسی اندیشه، نیاز، احساس، گفتار، کردار و بدن بدانیم احساس‌ها از چند نظر وضعیت فرید و منحصربه‌فردی را در بین دیگر وجوه انسان از آن خود می‌کنند. اول آن‌‌که تقریباً غایات همۀ دیگر ساحت‌های پنج‌گانۀ اندیشه و نیاز و گفتار و کردار و بدن برای رسیدن به احساس خوب و خوش و رضایت‌بخش است. به تعبیر دیگر ساحت‌های دیگر برای احساس‌های خوب و مطلوب کار می‌کنند. ثانیاً عواطف و احساس‌ها به‌جد به شکل و شمایل و مسیر دیگر ساحت‌های ما تعین می‌بخشند. این‍که این تعین چه اندازه و چگونه است حرف و حدیث و اختلاف نظر بسیار است اما در مورد اصل این تأثیر و تعین‌بخشی شک و تردیدی نیست. یعنی به طور مثال نیازهای ما و اندیشه‌های ما بسیار از احساس‌های ما متأثر هستند. ثالثاً عواطف و احساس‌ها لااقل در نگاه اول پیچیدگی‌های بیش‌تری را نسبت به ساحتهای دیگر برای تحلیل و بررسی دارند. ما حتی تعریف سرراست و مشخصی از احساس‌ها و عواطف نداریم. این‌که شاخص‌های اصلی آن‌ها چه هستند و به چه چیز اشاره می‌کنند و چگونه می‌توان از تبیین و عقلانیت آن‌ها سخن به میان آورد. این‌ها در جایی ناشی از دشواری خود موضوع عواطف است.

علاوه بر این، هریک از آن‌ها طیف بسیاری از تجربه‌ها و آثار را در بر می‌گیرند و همین تحلیل و فهم و بررسی آن‌ها را بسی دشوار می‌کند. به همین جهت است که  ما به ابزارهای متفاوتی چون هنر و ادبیات هم برای فهم بهتر و بیش‌تر احساس‌ها و عواطف نیاز جدی داریم.  به صورت خاص در تاریخ فلسفه از ارسطو و دکارت و از اسپینوزا و هیوم تا ویلیام جیمز و برنتاتو و فروید با این مساله ثقیل و چندجانبه دست به گریبان بوده‌اند. در این میان، چند مدل اصلی از احساس‌ها و عواطف در تاریخ فلسفه و روان‌شناسی برجسته هستند که این‌ها عبارتند از: نظریه‌های حسی و فیزیولوژیک که همان‌طور که از نام آن‌ها مشخص است عواطف را به ادراکات حسی و فیزیولوژیک ارجاع می‌دهند. نظریه‌های رفتاری احساس‌ها هم موجودند که رفتار را راهی برای فهم عواطف و احساس‌ها قلمداد می‌کنند. مدل‌های ارزیابانه از احساس‌ها هم اذعان می‌کنند که احساس‌ها بنا دارند به ما بگویند ما چه چیز را خوشایند و چه چیز را ناخوشایند ارزیابی می‌کنیم. به تعبیر دیگر، بر طبق این رویکرد، احساس‌ها دارند ارزیابی ما از جهان را مشخص می‌کنند. نظریه‌های شناختی احساس‌ها هم بار شناختی و معرفتی عواطف و احساس‌ها را به ما نشان می‌دهند.

بر مبنای این تلقی، عواطف چیزی معرفتی از جهان به ما ارزانی می دارند. هفته پیش در پادکست پیتر سینگر Lives Well Lived Podcast ( زندگی‌های ارزشمند) مصاحبۀ او و همکارش را با مارتا نوسباوم در مورد حیوانات و حقوق آن‌ها می‌شنیدم و می‌دیدم. در این‌جا دوباره نوسباوم به این نکته اشاره کرد که احساسات پر از امور شناختی هستند. من در این چند جلسۀ درسگفتار تنهایی آنلاین تنهایی را به عنوان یک احساس در نظر می‌گیرم و این البته بدان معنا نیست که وجوه دیگر آن چون تنهایی همچون موقعیت و فعل یا انفعال یا هر کیفیت خاص دیگر از اهمیت برخوردار نباشد. اما اولاً وجه احساسی تنهایی بسیار مهم است و ثانیاً پرداختن به همۀ وجوه آن برای من مقدور نیست. تصور می‌کنم این مختصر فضا را تا حدی آماده کرده باشد تا در باب یکی از معروف‌ترین جستارهایی که در تاریخ فلسفه و روان‌شناسی در باب احساس‌ها و عواطف نگاشته شده است سخن بگوییم. 

 

(4) یک عاطفه چیست؟ اثر ویلیام جیمز
یکی از تلاش‌های مهمی که در تاریخ فلسفه و تاریخ روان‌شناسی در باب فهم احساس‌ها و عواطف صورت گرفته از سوی ویلیام جیمز فیلسوف پراگماتیست امریکایی انجام یافته است. ویلیام جیمز در سال 1884 جستاری در نشریۀ ذهن به چاپ رسانید که یک احساس چیست؟ نام دارد. از این اثر معمولاً به‌عنوان یکی از نمونه‌های برجستۀ ترکیب فلسفه و روان‌شناسی و فیزیولوژی یاد می‌شود. یک روان‌شناس دانمارکی دیگر به نام لانگ هم در همین زمان در باب این موضوع از این منظر کار می‌کرد به همین جهت جیمز و لانگ کتابی نوشتند با عنوان احساس‌ها که در سال 1885 منتشر شد و نظریۀ آن‌ها هم عموماً به عنوان نظریۀ جیمز – لانگ شناخته می‌شود. برجستگی جستار جیمز آن است که برخلاف تصور رایج از احساس‌ها در زمانه‌اش که آن‌ها را عواطفی در نظر می‌گرفتند که این عواطف تأثیرات جسمی و فیزیولوژیک هم دارند قضیه را به صورت کاملاً متفاوتی مطرح کرد.

به تعبیر دیگر، جیمز این رابطه را برعکس کرد. بر طبق این تصور رایج زمانۀ جیمز اگر ما دچار ترس شویم از عوارض این احساس لرزش دست و تپش قلب و‌اضطراب و بی‌قراری و استرس خواهد بود. ما احساس ترسی می‌کنیم و از عوارض و تبعات آن فی‌المثل لرزش دست است. جیمز اما معتقد است آن‌چه اصل است همین ادراکات حسی است یعنی لرزش دست و استرس و  بی‌قراری است که ترس را به وجود می‌آورند. احساس‌ها و عواطف چیزی نیست جز همین تفسیری که ما انسان‌ها از این ادراک‌های حسی می‌کنیم. ما از ماری می‌ترسیم. این ترس چیست؟ این ترس تغییرات فیزیولوژیک است که حس می‌کنیم و تفسیری است که از این تغییرات در ذهن صورت می‌دهیم. دلیلی که جیمز برای مدعای خود می‌آورد این است که وقتی مجموعۀ این ادراک‌های حسی را به‌عنوان منشای عواطف در نظر می‌گیریم چیزی را از قلم نینداخته‌ایم. بنابراین می‌توان اس و اساس عواطف و احساس‌ها را همین ادراکات جسی و فیزیولوژیک در نظر گرفت. این شیوۀ استدلال مبتنی بر تغییر علت و معلول شکل می‌گیرد.

او معتقد است جای این دو را باید عوض کرد. به نظر وی ما گریه نمی‌کنیم چون ناراحت و ناشاد هستیم ما چون گریه می‌کنیم ناشاد و ناراحت هستیم. اگر ما ماری را می‌بینیم و می‌ترسیم و به همراه آن شاهد لرزش دست و عرق صورت و استرس هستیم همین لرزش دست و استرس و عرق صورت اساس احساس‌ها را در بر می‌گیرند. بدین معنا تغییرات فیزیولوژیک بسیار برای احساس‌ها و عواطف بنیادین و اساسی هستند.  بدون این تغییرات احساس‌های ما وجود ندارند و علت اصلی احساس همین تغییرات هستند. همین خلاصه به نظرم کار انقلابی جیمز و لانگ را در مورد عواطف نشان می دهد.  بر طبق این نظر، محرک بیرونی تغییری حسی و بیولوژیک در انسان به وجود می آورد و تفسیر ذهنی انسان از این تغییر یک احساس نام می گیرد.  توجه به این نکات را به جهت آن‌که تنهایی را هم مانند اضطراب و افسردگی از عواطف در نظر گرفتم ضروری دانستم. 


(5) انواع تنهایی 
همۀ ما با احساس تنهایی آشنایی داریم. لااقل تصور می‌کنیم که تنهایی را می‌شناسیم و همه لااقل در بخشی از زندگی خودمان با این وضعیت روبرو بوده‌ایم. یعنی در برهه‌هایی احساس تنهایی کرده‌ایم. از سوی دیگر، ما هم‌اکنون در فضایی قرار داریم که همانطور که ذکر آن رفت به دلایل مختلف بسیار از تنهایی و احساس تنهایی واهمه داریم. بسیاری از رسانه‌ها و منابع دیگر معرفتی ما را بسیار از تنهایی و احساس تنهایی می‌ترسانند. این باعث می‌شود ما انواع و اقسام کارها را انجام دهیم که از تنهایی فرار کنیم در حالی که برخی از این موقعیت‌ها از موقعیت تنهایی برای ما دردناک‌تر و پر خطرتر هستند.

این به نظر نشان‌دهندۀ رشد معنایی از تنهایی است که در جهان جدید با رشد خانواده‌های هسته‌ای و فقدان ارتباط‌های اجتماعی جدی خود را بیش از پیش به ما نشان می‌دهد. جایی که فردگرایی به عنوان یکی از مهم‌ترین شاخص‌ها و ارزش‌ها مطرح می‌شود. این نکته در کتاب زندگی‌نامۀ تنهایی اثر فی باوند آلبرتی که در سال 2019 از سوی انتشارات آکسفورد منتشر شده به‌خوبی برجسته شده و بسط یافته است. آلبرتی می‌پذیرد که این مفهومی نیست که به‌جد مختص دنیای مدرن چند سدۀ اخیر باشد و بشر طبیعتاً همیشه و همه جا می‌توانسته این احساس را حس کند. با این همه، صورت‌بندی جدیدی از این مفهوم را در دو سدۀ اخیر در ادبیات مربوط به آن شاهد هستیم و شاید بتوانیم بگوییم که معنای جدیدی از این مفهوم مبتنی بر بستر جدید مطرح و برجسته شده است. این کاری است که او در صدد بر می‌آید رویه‌هایی از آن را در کتاب مهم و تأثیرگذار خود برجسته کند. به طور مثال برخی از آثار ادبی را برجسته می‌کند تا این تنهایی را نشان دهد یا به نقش شبکه‌های اجتماعی بر می‌گردد. شک در این که یک معنای واحد از تنهایی در دنیای جدید وجود دارد و دغدغه از اینکه به دام کلی‌گویی و کلی‌بافی بیفتد نویسنده را بدان سمت سوق داده است که جستارهایی را در راستای نضج و رشد و افول این مفهوم در جهان جدید با تکیه بر بررسی‌های موردی مشخص به رشتۀ تحلیل درآورد. 

با این همه، یک نکته در این کتاب و کتاب‌های دیگر که در این زمینه نگاشته شده‌اند مشترک است و آن رویه‌های مثبت و منفی و سلبی و ایجابی این مفهوم است. هنگامی که از تنهایی سخن می‌رود هم تنهایی به عنوان احساسی منفی و هم به مثابۀ عاطفه‌ای مثبت می‌تواند یاد شود. به این معنا بر خواهم گشت با این همه، تا همین اندازه می‌توانم گفت که تنهایی نه تنها می‌تواند احساسی باشد که ما از آن گریزانیم بلکه احساسی باشد که ما بدان عطف توجه نیز معطوف می‌داریم. این در حالی است که هنگامی که ما از تنهایی سخن می‌گوییم در گام اول به رویه‌های منفی تنهایی توجه می‌کنیم. 

هنگامی که از تنهایی سخن می‌گوییم می‌توانیم از دلایل و علل آن سخن بگوییم، یا تأثیرات آن بر انسان‌ و انسان‌های دیگر. شیوه‌هایی که ما تنهایی را درک و رفع می‌کنیم و عاقبت احساس‌ها و عواطفی دیگر که با حس تنهایی همراه هستند برخی از این مضامین هستند که می‌توان حول و خوش مفهوم تنهایی بدان‌ها پرداخت. در این میان، یکی از مهم‌ترین موضوعات جدا کردن انواع تنهایی است. اجازه بدهید چندین نوع تنهایی را از یک‌دیگر جدا کنیم. برای این کار از کتاب فلسفۀ تنهایی اثر لارس اسونسن و همچنین برخی از آثار استاد مصطفی ملکیان استفاده کرده‌ام.  

معروف‌ترین و احتمالاً واضح‌ترین نوع تنهایی تنهایی، تنهایی اجتماعی است. حس و درک این‌که من از دیگران جدا هستم. در این معنا - که می‌توان بدان انزوای فیزیکی و اجتماعی هم گفت -  تنهایی به مثابۀ فاصلۀ مادی و فیزیکی است که میان من و دیگر انسان‌ها و موجودات و البته اشیای دیگر به وجود می‌آید. من زمان و مکانی را اشغال کرده‌ام که اگر افراد دیگر در زمان واحد از من دور باشند - با هر معنایی که من از این دوری دارم و حس می‌کنم - به خودم به عنوان فردی تنها در آن زمان اطلاق می‌کنم. این معنا از تنهایی در شبکه‌های مجازی به وفور خود را نشان می‌دهد. من در جایی هستم و این من فاصلۀ معناداری با کاربران دیگر که من با آن‌ها در ارتباط هستند از آن خود می‌کند. این اولین احساس تنهایی است که جسم ما در فاصلۀ معناداری از انسان‌های دیگر قرار دارد. در باب این نوع تنهایی در جلسۀ بعد بیش‌تر سخن می‌گویم.

معنای دیگر تنهایی این است که من حس می‌کنم انسان‌های دیگر مرا فراموش کرده‌اند یا فراموش خواهند کرد. من در ذهن و زبان دیگران جایی ندارم و این نه تنها می‌تواند با مرگ من رخ دهد که در هنگامۀ زندگی من فراوان به سراغ من می‌دهد. دیگران وقعی به حال من نشان نمی‌دهند و مرا به تمامی‌ فراموش کرده‌اند. زندگی من و وجود من برای دیگران ارج و اهمیتی ندارد و من اولویت‌ زندگی آن‌ها نیستم. من در ذهن و زبان و دل انسان‌های دیگر جایی و ارجی ندارم. این هم نوعی دیگر از تنهایی را به وجود می‌آورد. آثار هنری زیادی این نوع از تنهایی را برجسته کرده‌اند. آن‌چه به یاد می‌آورم مرد زیرزمینی داستایوفسکی در کتاب یادداشت‌های زیرزمینی است. فردی که که هیچ پیوندی با دیگران نمی‌بیند و زندگی خودش را به‌تمامی برای دیگران بی‌اهمیت قلمداد می‌کند. اطرافیان مرد زیرزمینی داستایوفسکی چنان با او رفتار می‌کنند که گویی وجود دارد. او فریاد می‌زند کاش این افراد او را  لگدمال می‌کردند اما بی‌تفاوت نسبت به او نبودند. نباید توضیح بدهم که این نوع تنهایی هم در جلسۀ آتی بسط می‌آید و به بحث گذاشته می‌شود.

این معنا از تنهایی ما را به سمت معنایی دیگر از تنهایی سوق می‌دهد و آن این است که نه تنها دیگران مرا فراموش کرده‌اند بلکه تنها زمانی مرا به یاد می‌آورند که من باید کاری برای آن‌ها انجام دهم. دوستی با افراد که مرا از تنهایی می‌راند به خاطر منفعت آن‌ ها است و اگر این منفعت برطرف شود آن‌ها با من قطع رابطه می‌کنند. فهم این نکته نه تنها ارتباط من با دوستان را قوت نمی‌‌بخشد که احساس تنهایی من را افزون می‌کند. این معنای سوم تنهایی است. فهم این‌که دیگران مرا به خاطر اهداف و منافع شخصی خودشان می‌خواهند. من برای آن‌ها ابزاری در جهت رسیدن به اهدافشان هستم و نه هدف و غایتی فی‌نفسه.

معنای چهارم تنهایی، با مسئولیت نسبت به همۀ کارها و افکار من پیوند برقرار می‌کند. ما معنای تنهایی را در هنگام مسئولیت‌هایمان بهتر و بیشتر درک می‌کنیم. ما متوجه می‌شویم که باید همۀ مسئولیت‌های زندگی خود را برعهده بگیریم. انجام مسئولیت در این معنا بدان می‌ماند که ما صلیب تنهایی خودمان را بر دوش بکشیم . به همین جهت است که در این شرایط تصمیم‌گیری برای ما سخت می‌شود. تصمیم‌گیری یعنی اتخاذ یک موضع و پذیرش مسنولیت‌های مشخص و غیر مشخص آن. این معنا از تنهایی می‌تواند تنهایی وجودی یا فلسفی هم نام بگیرد. در باب این نوع تنهایی در بند دوم اشاراتی داشتم.

معنای پنجم تنهایی این است که هیچ کس فهم و درکی از مسایلی که بر من می‌رود ندارد. دیگران با توجه به دغدغه‌های خودشان مرا قضاوت می‌کنند و از فهم و شنیدن مسایل من عاجز هستند. این نکته‌ای است که در اتاق درمان بسیار حس می‌شود و یکی از مهم‌ترین دلایل رجوع درمان‌جویان به اتاق درمان به حساب می‌آید. بسیاری به اتاق درمان می‌آیند تا این احساس را تشفی بخشند. در این معنا همان طور که گفتم نقطۀ محوری این است که دیگران نمی‌خواهند یا نمی‌توانند مرا بفهمند. من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش. دیگران مرا براساس معیارهای خودشان قضاوت می‌کنند. یک نقل قول از برناو شاو شاعر و نویسندۀ ولزی است که به این نکته نزدیک است. او می‌گوید بهترین دوست من خیاط من است چون فقط او است که هربار مرا می‌بیند دوباره مرا اندازه‌گیری می‌کند. دیگران بر اساس قضاوت‌ها و ارزیابی‌های قبلی مرا می‌فهمنند.  این نوعی دیگر از تنهایی است که من گاهی بدان تنهایی با نااهل نشستن می‌نامم.

معنای ششم تنهایی در فقدان رابطۀ دوستی و عشق خود را نشان می‌دهد. بر طبق سنت فکری یونانی، دوستی و عشق هم می‌تواند به معنای عشق عاطفی – اروتیک باشد، هم به معنای دوستی بر اساس علایق مشترک، و هم به معنای دوست داشتن نوع بشر. بر طبق این معنای تنهایی، ما شریک عاطفی یا دوست نداریم یا مبنایی نداریم که بتوانیم همۀ انسان‌ها را دوست داشته باشیم. این فقدان احساس تنهایی را در ما به وجود می‌آورد یا دامن می‌زند. فراموش نکنیم دوستی و عشق کاملاً در راستای جواب‌هایی که ما به تنهایی‌هایمان می‌دهیم تعریف می‌شوند. این می‌تواند ناشی از این رویکرد باشد که من فردی را پیدا نمی‌کنم که هم‌درد و هم‌دغدغه با من باشد. کسی نیست که دردها و مسایل مرا داشته باشد خواه این دردها را دردهای معمولی زندگی بپندارد یا آن‌ها را دردهای وجودی جدی و عمیقی در نظر بگیرند که دیگران یارای آن را ندارد بدان‌ها برسند. همان‌طور که گفتم سه نوع دوستی در این جا قابل بررسی است که این سه نوع دوستی سه نوع تنهایی را می‌تواند برجسته کند. اگر دوستان کویرات دکتر علی شریعتی را مطالعه کرده باشند با این معنا از تنهایی به وفوف مواجه می‌شوند.

معنای هفتم تنهای یعنی خلوتی که ما بدان نیاز داریم. معنای درست در انگلیسی برای این نوع تنهایی (Solitude) است. لحظاتی در زندگی ما هستند که ما فارغ از هر تعلق و فکری می‌توانیم به موضوعاتی مشخص که مورد علاقۀ ما هستند عطف توجه داشته باشند. این، از نیازهای مهم ما است که همان طور که از نام و تعریف آن مشخص است وجهی مثبت از تنهایی را برجسته می‌کند. بدین جهت بود که اشاره کردم تنهایی هم می‌تواند به معنای سلبی به کار رود و هم به معنای ایجابی. این معنا از تنهایی و خلوت یکی از آرمان‌ها و ارزش‌های مهم بشر می‌تواند قلمداد شود. یکی از کارکردهای حکومت‌های اقتدارگرا این است که این نیاز انسان به خلوت داشتن را نادیده می‌گیرید یا سرکوب می‌کنند. کتاب 1984 جورج اورول این نیاز و احساس اساسی بشر را به‌خوبی نشان می‌دهد. نیاز به تنها بودن. اینقدر این نیاز به تنهایی به‌خصوص پس از شکل گیری  فردیت انسان اهمیت دارد که برخی از پژوهش‌گران چون لارس اسونسن در کتاب فلسفۀ تنهایی معتقدند مشکل اساسی بشر مدرن با تنهایی به فقدان خلوت برمی‌گردد و نه احساس تنهایی صرف.  به تعبیر دیگر، زندگی شلوغ و پر اضطراب انسان مدرن این حس در خلوت بودن را از انسان گرفته است.  این تنهایی مبدای بسیاری از دستاوردهای مهم بشری است. انسان نیاز دارد به این تنهایی تا بیافریند، بیندیشید و کارهای عمیق و جدی به انجام برساند.

نوع هشتم از تنهایی به تنهایی ناشی از دست دادن عزیزانمان برمی‌گردد که ما را به سوگ می‌نشانند و ما به جهت از دست دادن آن‌ها به هر جهت احساس تنهایی می‌کنیم. همانطور که گفتم این سوگ می‌تواند ناشی از مرگ باشد یا به جهت دوری عزیزان‌مان. از دست دادن عزیزان‌مان و آن‌ها که دوست داریم جهان را به محلی غیرقابل تحمل برای ما تبدیل می‌کند. ما حس می‌کنیم که تنها شده‌ایم. شعر شاملو را در سوگ فروغ به یاد می‌آورم. می‌گوید:

به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه ی دریا و علف.
به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول؛
در چارچوب شکسته ی پنجره ئی
که آسمان ابرآلود را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند ورق خواهد خورد؟

نامت سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
-متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...

نوع نهم تنهایی، تنهایی‌ای است که فرد از جا و کسی دور افتاده است. کسی که مهاجر است از وطنش دور افتاده است. کسی که از معشوق دور افتاده است نیز این حس از تنهایی را تجربه می‌کند. این تجربه، تجربۀ هجران هم می‌تواند نام بگیرد که ما از اصل خودمان دور افتاده‌ایم که این اصل می‌تواند امری عینی یا ذهنی و درونی باشد. این احساس دور افتادن نوعی حس تنهایی است. شکایت‌های مولانا در مثنوی و غزلیات شمس خیلی وقت‌ها به این معنا از تنهایی نزدیک می‌شوند.

این حس تنهایی با احساس در زندان بودن فرق می‌کند. فرق است میان کسی که از اصل خود دور افتاده است و کسی که در جایی اسیر و زندانی شده است. این معنای دهم از تنهایی است. حس در بند بودن و زندانی بودن.

نوع یازدهم تنهایی ، به حریم خصوصی (Privacy) فرد بر می‌گردد که هر فردی باید واجد یا حامل آن باشد. ما همه نیاز داریم به جهت یک نیاز بنیادین ، وقتی را فارغ از فعالیت‌ها و مسئولیت‌های اجتماعی به حریم خصوصی خویش پناه بریم و آن را با کسی یا خودمان تقسیم کنیم. این فرد می‌تواند شریک عاطفی باشد یا اعضای خانواده باشند. فردی که احساس در قفس بودن می‌کند خواه در زندان است یا حکومت‌های توتالیتر و خودکامه او را از داشتن حریم خصوصی ممنوع کرده است این معنا از تنهایی را تجربه می‌کند. جان بالبی این فعالیت‌ها را مهم‌ترین و تأثیرگذارترین بخش زندگی ما به حساب می‌آورد که پژواک‌های آن‌ها در همۀ زمینه‌های زندگی ما هویدا هستند.

نوع دوازدهم تنهایی این است که انسان احساس کند با دیگرانی در ارتباط نیست بلکه با توده‌های انسانی در ارتباط است. نقل قولی از گئورگ زیمل است که می‌گوید در هیچ جا بیش از یک کلان شهر انسان احساس تنهایی نمی کند چون در این جا ما نه با افراد که با توده‌هایی از افراد در ارتباط است. ممکن است ما در یک مهمانی باشیم ولی به‌جد احساس تنهایی کنیم چون در این مهمانی همه ، همه هستند فردهای مشخصی نیستند که من بتوانم وارد رابطه با آن‌ها شوم.  

به این فهرست می‌توان مواردی دیگر را هم اضافه کرد اما همین فهرست دوازده‌گانه هم می‌تواند تصویری خوب از انواع تنهایی – چه مثبت و چه منفی – را به ما نشان دهد. علاوه بر این، این نکته را اضافه کنم که برای برخی از وجوه تنهایی آزمون‌هایی هم وجود دارند که می‌توانند لااقل برخی از شاخص‌های تنهایی را به ما نشان دهند. 

فایل صوتی درسگفتار تنهایی آنلاین - جلسه اول (1404/06/30)