نگاهی به مقالۀ «مولوی چه می گوید؟»
(1) مقدمه
جلال الدین همایی در کنار پژوهشهایش در زمینۀ ریاضیات قدیم، تاریخ، تصوف و ادبیات، از برجستهترین مولانا پژوهان معاصر محسوب میشود. معروفترین اثر وی در این زمینه، البته مولوینامه است که یکی از آثار مرجع در زمینۀ مولاناشناسی به حساب میآید که در دو جلد امهات اندیشههای این عارف بینظیر در فرهنگ ما و کل فرهنگها را به بررسی مینشیند. این اثر مضامینی متفاوت را از آرای مولانا در مضامین اجتماعی، تا دیدگاههای وی پیرامون شریعت و فقه، تا دیدگاههای کلامی و فلسفی ملای روم تا دیدگاههای عرفانی او را در بر میگیرد. سنگ بنا و معروفترین مقالۀ این مجموعه، مقالۀ «مولوی چه میگوید؟» است که استاد همایی ابتدا آن را در اسفندماه 1352 در همایش بزرگداشت آرای مولانا در هفت صدمین سالگرد غروب مولانا در قالب یک سخنرانی ابراز کرده بود. این سخنرانی و صورت مکتوب آن مایه و پایۀ نگاشتن کتاب مولوی نامه می شود که چند سال بعد منتشر میشود و تاکنون چاپهای متعددی از این اثر مهم در زمینۀ مولاناشناسی منتشر گشته است. در این مجال، نگاهی خواهم انداخت به این مقاله یعنی «مولوی چه میگوید؟» که همان طور که گفتم مشهورترین فصل این کتاب محسوب میشود.
(2) مقالۀ «مولوی چه می گوید؟»
استاد همایی در ابتدا این ادعا را مطرح میکند که هیچ اثری که ساختۀ بشر باشد مانند مثنوی افکار تازۀ ارزنده و مطالب زندۀ جاودانه ندارد. شیفتگی استاد همایی به مولانا و این کتاب ژرف در این جمله بهخوبی خود را نشان میدهد. به این بیت معروف اشاره میکند که : حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم ، پخته شدم ، سوختم ، آنگاه آن را نظیر سه مرحلۀ قرآنی یعنی علمالیقین ( تعلق)، عینالیقین (تخلق) و حقالیقین ( تحقق) میداند که در کمال اعجاز حرکت از علم نظری به چیزی است تجربۀ شهودی معنا میشود. به نظر استاد همایی، این دقیقآً امری است که برای مولانا رخ داد و او را از یک فقیه و پژوهشگر علوم دینی به عارفی مبدل کرد که بهتمامی گرمی این حکمتها را درک و شهود میکرد. این آتش را به آتش عشق هم میتوان تعبیر کرد که کلیدواژۀ آثار مولانا بهخصوص مثنوی و دیوان شمس به حساب میآید. به تعبیر استاد همایی ، محور اصلی و خمیرمایۀ شش کتاب مثنوی و غزلیات مولانا را در بر میگیرد. عشقی که طبیب همۀ دردها و راه فراتر رفتن انسان از خودخواهیها و شهوات است. این عشق هم وحدت آفرین است و هم شورافزا. هم تعالی بخش است و هم سهل الوصول. با این همه استاد همایی تذکارمان میدهد که منظور مولانا از عشق عشق الهی است و نه عشقهایی زمینی که از پی آن ننگی میآید. او آنگاه از جمود و رکودی سخن میگوید که همۀ ما انسانها را در برگرفته است.
در این بستر سرد و یاسآلود، البته مثنوی کتابی است که ما را میتواند گرمی بخشد. همایی از چهار دسته مضامین و موضوعاتی یاد میکند که اولی مسائل اجتماعی و اخلاقی است و دومی مسائل دینی و فقهی. دو مضمون دیگر هم مسائل کلامی و فلسفی و مسایل عرفانی هستند. استاد همایی این تقسیم بندی را ، مقولهبندی جامعی میدانند که ما را به فهم بسیاری از نظرات و تعالیم مولانا نزدیک میکند. کاری که به نظر ایشان دیگران پژوهشگران مثنوی چون نیکلسون انجام نداده اند. کتاب مثنوی از سویی پر است از مضامین اخلاقی و اجتماعی و از سوی دیگر چنان و چندان دیدی نوگرایانهای از ادیان ارایه میکند که همۀ ادیان را در خود جای میدهد. در گام سوم و چهارم هم مثنوی پر از آرای مختلف و آرای خاص مولانا در مضامین فلسفی و کلامی و در انتها مضامین عرفانی است. مقالۀ استاد همایی البته خلاصهای از کل دو جلد کتابش را هم در بر میگیرد.
(3) مؤخره
به چند نکته اشاره میکنم که تصور میکنم برای فهم این مقالۀ استاد همایی میتواند مثمر ثمر باشد:
اول. فکر نکنم کسی این مقاله را بخوانم و متوجه نشوم ما با مؤلفی روبرو هستیم که تا تنها با جهان مولانا آشنا است که با خاستگاه و ریشههای اندیشههای او هم آشنایی بسیار خوب دارد. به نظرم فهم جهان مولانا نه تنها نیازمند فهم سنت اسلامی است و نیازمند تسلط به جریانها و نحلههای دیگر فرهنگی و فکری دیگر هم است. چگونه کسی میخواهد مولانا را بشناسد بدون آنکه غزالی و دیگر نخبگان فرهنگ ایرانی – اسلام را که مولانا بر دوش آنها ایستاده است بشناسد. همچنین چگونه فردی میتواند با سنت پژوهشهای قرآنی نااشنا باشد و بتواند مثنوی را بفهمد. اینها به نظرم ابزارهایی هستند که استاد همایی واجد و حامل آنها است. بسیاری از نخبگان ایرانی که در نظام آموزشی سنتی رشد یافتهاند مجهز به این ویژگی چند جانبه بودن هستند.
دوم. مبتنی بر نکتۀ اولی میتوان گفت که در این مقاله، همایی سعی میکند همیشه و همه جا مولانا را در این بستر غنی بفهمد و آن را جدا و مجزا از این سنت در نظر نمیگیرد.
سوم. به نظرم تقسیم مضامین مورد توجه مولانا به چهار دسته مسائل اجتماعی اخلاقی، فقهی و دینی، فلسفی و کلامی و عرفانی و معنوی هم رهگشا است و تقریباً بسیاری از مسائلی را که مولانا به آنها عطف توجه نشان داده پوشش میدهد.
چهارم. من سخنرانی استاد همایی را هم که مبتنی بر این مقاله ارائه شده و البته این مقاله هم بعد از این سخنرانی تکمیل گشته – بر طبق قول خودشان – چند بار گوش کردم. در هر دو شکل، برداشتم این بود که با پژوهشگری روبرو بودم که بهجد با موضوعی که که میخواهد در باب آن صحبت کند آشنایی دارد اما به همان اندازه به پرداختن منظم و منسجم به موضوع برای وی دغدغه و حساسیت نبوده است . با همین جهت چه در مقاله و چه در سخنرانی با پژوهشگری روبرو هستیم که از شاخهای به شاخهای دیگر میپردازد و خوانندۀ خود را سردرگم میکند بدون انکه هر یک از این شاخهها به صورت منضبطی بسط یابد.
پنجم. همان طور که در بند سوم اشاره کردم تقسیم مضامینی که مولانا به آنها پرداخته به چهار دستۀ مسایل اخلاقی و دینی و فلسفی و عرفانی تقسیمی رهگشا است . با این همه، استاد همایی از آن به گونه ای یاد میکند که گویی آن کشفی مهم در مولانا شناسی است. تصور نمیکنم اینگونه باشد و نه این تقسیم بندی کامل است همان طور که مضامینی تاریخی و علمی هم در این اثر است که میتواند تقسیمبندی استاد همایی را بسط دهد و نه رسیدن به این تفسیمبندی چهارگانه کاری شاق و دشوار است و با پژوهشی مبتنی بر عقل سلیم قابل استنتاج است.
ششم. استاد همایی از عصر کنونی با نام عصر سردی و رکود یاد میکند که مولانا میتواند جوابی برای چالشهای آن داشته باشد. میفهمم که مولانا برای بسیاری از مسائل و پرسشهای ما جواب و جوابهایی درخور دارد. با این همه، تصور نمیکنم جملات کلی و کلانی نظیر این عصر ما عصر سردی و رخوت و رکود باشد چیز چندانگیری در مورد عصری که ما در آن زندگی میکنیم ابراز کند.
هفتم و آخر اینکه، مقالۀ استاد همایی با این بیت از مولانا آغاز میشود که حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم ، پخته شدم ، سوختم. این بیت از آن مولانا نیست. در غزلی مولانا اشاره میکند که حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / سوختم سوختم سوختم. این بیت صحیح است. من از دکتر عبدالکریم سروش هم این را پرسیدم و نظر ایشان هم این است. دکتر محمود فتوحی هم بر این نظر هستند. تعجب میکنم این اشتباه از استاد همایی و استوار کردن بخشی قابل توجه از این مقاله به این بیت.