RUMI|اخبار و مقالات|پنجاه سال نظریه دلبستگی

پنجاه سال نظریه دلبستگی

جان بالبی و نظریه دلبستگی

پنجاه سال نظریه دلبستگی
ریچارد بالبی
(فرزندِ جان بالبی)


ریچارد بالبی:
پنجـاه سـال از نـگارش کتـاب «مراقبـت از کـودک و رشد عشــق» توســط پدرم می‌گذرد. اگرچــه نظریــة دلبستگی اکنــون بــه عنــوان مدلی کاربــردی در روانشناســی کــودک و سلامـت روان شـناخته می‌شود، ولـی آگاهـی عمومـی از ایـن نظریــه هنــوز بســیار پاییــن اســت. مــن از جایگاهــی درون خانــواده و بیــرون از حوزه‌هــای حرفــه‌ای، نگاهــی انتقــادی بــه موانــع انتقــال ایــن بینــش ارزشمند دارم.

سال‌هاســت خاطراتــی از تلاش‌هــای حرفــه‌ای پدرم بــرای توســعة ایــن نظریــه و نیــز برداشــت‌های اشــتباه عمومــی از نوشــته‌های او را ارائــه داده‌ام. گاهــی ایــن برداشــت‌های نادرســت ناشــی از دشــواری‌های عاطفــی افــراد بــا آثــار او بــوده و گاهــی ریشــه در مســائل اجتماعــی دارد کــه هنــوز مانــع پذیــرش گــسترده نظریــة دلبستگی می‌شود.

شــایدِ بزرگ‌تریــن گــروه منتقــدِان، کســانی هســتندِ کــه دلبستگی ایمــن داشــته‌اندِ و انتظــار دارند ایــن الگــو را در تربیـت فرزنـدِان خـود تکـرار کننـدِ؛ بـرای ایـن گـروه، موضـوع آن قدر بدیهی اسـت کـه نیـازی بـه بحـث ندارد، مگـر آنکـه مشـکلی پیـش بیاید.

حتـی دوسـت ندارم دیگـر آن را «نظریـة دلبستگی» بنامـم؛ ترجیـح می‌دهـم آن را «پژوهـش در پیونـدِ عاطفـی» بخوانـم. زیـرا «نظریه» بـرای بسـیاری مفهومـی مبهـم دارد، نـه لزومـاً تعریـف علمـی دقیـق!

انگیــزة اولیــه پــدرم بــرای پژوهــش در رابطــه دلبستگی والد-کــودک احــتمالاً از واقعــه‌ای در کودکــی‌اش سرچشــمه می‌گیــرد. در ســال ۱۹۱۱پــدرش جــراح موفقــی بــود کــه در لندن بــا همسر و شــش فرزندش زندگی می‌کــرد. مراقبــت از کـودکان بـه پرسـتاری ارشد و چنـد دسـتیار واگـذار شده بـود. پدرم فرزنـدِ چهـارم بـود و پرسـتاری بـه نـام «مینـی» از او مراقبــت می‌کــرد. بچه‌هــا پدرشان را فقــط یکشــنبه‌ها و تعطـیلات می‌دیدند و مادرشـان را تنهـا یـک سـاعت در روز. در نتیجـه، ۲۳سـاعت شـبانه روز را بـا پرسـتاران غیـر والدین می‌گذراندند. پدرم بـه مینـی دلبسـته شده بـود. سـپس، در چهـار سـالگی، مینـی بـرای شـغلی بـهتر آن‌هـا را تـرک کـرد. پدرم بعدها گفـت از ایـن جدایی آن قدر آسـیب دید کـه بتواند درد آن را حـس کند، امـا نـه آن قدر کـه نتوانـدِ بـه آن بپـردازد.

در ۲۱ســالگی، پدرم کــه از تحصیــل پزشــکی سرخــورده شده بـود، در مدرسه‌ای بـرای کـودکان ناسـازگار مشـغول بـه کار شد. آنجـا بـا مـردی بـه نـام جـان آلفـورد آشـنا شد کـه بعدها اســتاد دانشــگاه شد. آلفــورد توجــه او را بــه تأثیــر جدایی‌های خانوادگـی بـر روان کـودکان جلـب کـرد و باعـث شد پدرم روانــکاوی را دنبــال کند. او تحقیقــات خــود بــر روی ۴۴ نوجـوان دزد را پیـش از جنـگ جهانـی دوم انجـام داد کـه در سـال ۱۹۴۴منـتشر شد. او دریافـت کـه ۱۷نفـر از ایـن نوجوانــان در پنــج ســال اول زندگی‌شــان جدایی بلندمدتی از مــادر یــا جانشــین مــادر داشــته‌اندِ، در حالــی کــه در گــروه کـنترل تنهـا ۲ نفـر چنیـن تجربـه‌ای داشـتندِ.

پدرم فــردی بــود کــه از مقابلــه بــا چهره‌هــای قدرتمند هراســی نداشت و همیــن امــر باعــث درگیری‌هــای مکــرر او در طــول دوران حرفــه‌ای‌اش شد. آموزش‌هــای ســخت روانـکاوی را بـا افـراد سرشناسـی ماننـدِ ملانـی کلایـن و جـون ری ویـر پشـت سر گذاشـت، امـا بـه دلیـل پایبندی آن‌هـا بـه تئوری‌هـای سـفت و سـخت و غیـر علمـی، بـا آن‌هـا اخـتلاف نظــر داشــت. او معتقــدِ بــود ایــن تئوری‌هــا از نظــر علمــی ضعیــف هســتندِ.
در ســال ۱۹۴۹ســازمان بهداشت جهانــی  (WHO)از او خواسـت گزارشـی دربـارة نیازهـای روانـی کـودکان بی‌خانمـان جنـگ جهانـی دوم تهیـه کند. ایـن گـزارش بـا عنـوان «مراقبت مـادری و سلامـت روان» در سـال ۱۹۵۱منـتشر شد و پایـه‌ای بـرای کتـاب مشـهورش «مراقبـت از کودک و رشد عشـق» در سـال 1953 شد.

در ایـن کتـاب آمده اسـت آنچــه بــرای سلامــت روان ضروری تلقــی می‌شود، تجربــة یــک رابطــة گــرم، صمیمــی و پیوســته بــا مــادر یــا جانشــین دلی اوســت؛ رابطــه‌ای کــه هــر دو از آن لــذت ببرند.

امــا او هرگــز «پیوســتگی» را در آن زمــان تعریــف نکــرد. ایــن مســئله بعدِهــا باعــث ســوءتفاهم هایی شد، از جملــه برداشـت نادرسـت مبنـی بـر اینکـه نظریـة دلبستگی مخالـف اشـتغال مـادران اسـت!

در سـال ۱۹۵۸ او جـزوه‌ای بـا عنـوان «آیـا می توانـم کودکـم را تنهـا بگـذارم؟» منـتشر کـرد تـا موضعـش را روشـن‌تر کند. در اینجـا گفتـه بـود کـه مراقبـت از کـودک توسـط مادربـزرگ، پدر یــا پرســتار خــوب، اگــر مــدِاوم باشد، اشــکالی ندارد. آنچـه کـودک را آزار می‌دهد، تغییـر مداوم مراقبیـن اسـت!

پدرم هیــچ گاه واژة «پیوســته» را به وضــوح تعریــف نکــرد، شــایدِ چــون از دســت دادن مینــی چنــان بــر او تأثیــر گذاشـته بـود کـه تصـور می‌کـرد معنـای آن بدیهی اسـت. او پیوســتگی را رابطــه‌ای بــادوام و بلند مدت تعریــف می‌کــرد کــه جدِایی‌هــای موقت در آن نباید باعــث اضطــراب یــا آســیب بــه کــودک شــود.

در سـال ۱۹۵۱پدرم بـا کنراد لورنتـس آشـنا شد و از نظریـة «نقش بندی» پرندگان الهــام گرفــت. ایــن موجــب شد بــه منشــأ زیســتی رفتــار نزدیکی جویــی در نــوزادان علاقه‌مند شـود.

در ســال 1959 پدرم مقالــه‌ای بــرای انجمــن روانــکاوی بریتانیــا بــا عنــوان «ماهیــت رابطــة کــودک بــا مــادر» ارائــه کــرد کــه مبنــای نظریــة دلبستگی شد. ایــن مقالــه بــا واکنـش بسـیار منفـی همـکاران روانـکاو او مواجـه شد، زیـرا دیدگاه‌هــای فروید و کلایــن را زیــر ســؤال می‌بــرد. ایــن مقالــه نقطة عطفــی در کار او بود و بســیاری از همــکاران حرفــه‌ای اش تــا ســال‌ها بعد او را طــرد کردند!

او نظریـة دلبستگی را در طـول دهه‌هـا توسـعه داد: از چهار سـالگی کـه مینـی را از دسـت داد، تـا ۷۳سـالگی کـه سـه گانة نظریـة دلبستگی را تکمیـل کـرد. او همیشـه می‌گفـت: «اگـر نظریـه بـا داده‌هـا سـازگار نیسـت، بایـدِ نظریـه را تغییـر داد، نـه داده‌هـا را.»

در سـال‌های پایانـی، او از دولت‌هـا می‌خواسـت مـادران را در سـه سـال اول کـودک، از نظـر مالـی حمایـت کنند. هـمسر مــن، زنیا، کــه در کنــار پدرم فرزندانمان را بــزرگ کــرد، همیشـه می‌گوید او فقـط یـک بـار بـه او مشـاوره داد. آن هـم وقتـی بـود کـه در دوران بـارداری دوم، برخـی از اطرافیانـش او را از دلداری دادن بــه کــودک دو ســاله‌مان بازمی‌داشتند. پدرم بـه او گفـت: «دقیقـاً همان طـور کـه هسـتی ادامـه بده و بـه حـرف دیگـران گـوش نده. کارت درسـت اسـت.»

در نهایــت، او هشدار مــی‌داد کــه فشــارهای اقتصــادی و انتظــارات اجتماعــی بســیاری از والدین را وادار می‌کند تصمیماتـی بگیرنـدِ کـه بعدها از آن پشـیمان شوند. نظریـة دلبستگی بایـدِ بـه والدین کمـک کند تـا تصمـیمات بـهتری بگیرند، نـه اینکـه آن‌هـا را سرزنـش کنند. تجربه‌هایـی وجـود دارند کــه مانــع درک روشــن‌تر افــراد از نظریــة دلبستگی می‌شوند.

 

ویدیو کلیپی از جان بالبی: جان بالبی:
فکــر می‌کنــم پسرهــا چیزهــای زیــادی از شــاگردی نــزد پدرانشان یــاد می‌گیرند و دخترهــا نیــز از شــاگردی نــزد مادرانشـان. ایـن الگـوی معمـول اسـت. ضروری نیسـت، امـا الگـوی رایجـی اسـت. کـودکان بـا توجـه و محبـت بزرگسـالان شــکوفا می‌شوند و اگــر کــودکان توجــه، محبــت، لــذت و همراهــی بزرگســالان را دریافــت کنند، رشد می‌کنند. متأسـفانه بسـیاری از کـودکان ایـن را از والدین و پدربزرگ و مادربزرگ‌هایشــان دریافــت نمی‌کنند.

مـن می‌گویـم نمی تـوان اهمیـت نگـرش والدین نسـبت بـه کـودکان را دسـت کم گرفـت. ایـن مسـأله فوق العـاده حیاتـی اســت. درس‌هایــی کــه در ایــن زمینــه وجــود دارند، بســیار ساده‌اند، امـا کسـانی کـه از کـودکان خـود غفلـت می‌کنند دوسـت ندارند آن‌هـا را بشنوند. ایـن مشـکل اسـت!

 

ریچارد بالبی:
آیــا متوجــه شدید کــه در بخشــی از صحبــت، صدایش می‌لرزید؟ کاملاً مشـخص اسـت کـه پیـامی بسـیار شـخصی برایــش داشــت، بــا ایــن حــال همیشــه ســعی می‌کــرد بــه داده‌هـای علمـی پایبند بماند. او بـا احساسـات و تجربه‌هایش هدایت می‌شد، امــا روش‌هــای علمــی کلاســیک را در کارهایـش رعایـت می‌کـرد و بـا دقـت بـه علـم وفـادار بـود. مقالــه‌اش بــا عنــوان «روانــکاوی بــه عنــوان هنر و علــم» راه مفیدی بــرای نــگاه بــه ایــن موضوعــات اســت.

مقالــه‌ای کــه اندکی پــس از مــرگ پدرم منــتشر شد، در یــک جملــه تضاد میــان آرمان‌هــای اجتماعــی والدین و مسـئولیت آن‌هـا نسـبت بـه فرزندانشان را به خوبـی خلاصـه کــرد. جملــه‌ای کــه از حافظــه نقــل می‌کنــم ایــن بــود «چـرا جـان بالبـی نتوانسـت نظریـه‌ای در مـورد رشد کـودک ارائــه دهد کــه بیــشتر متناســب بــا نیازهــای والدین مدرن باشد؟»

تناقـض ایـن نوع تفکر کاملاً آشـکار اسـت. بخشـی از مشـکل در خـود کلمـه «نظریـه» نهفتـه اسـت. مـن نظریـة خـودم را دارم، تــو نظریــة خــودت را و هرکــس می‌توانــدِ نظریــه‌ای بــرای خــودش داشــته باشد! اســتفادة مــا از واژة «نظریــه» در زبـان روزمـره بسـیار سسـت و غیر علمی اسـت. پـس چـرا کســی نباید نظریــه‌ای مطــرح کند کــه برایــش مناســب‌تر اسـت؟ به ویـژه وقتـی کـه واژة «نظریـه» در معنـای علمـی و دقیقــش بــه کار نــرود. ایــن واژة بدی اســت و مــن آن را اینجا بــه کار می‌بــرم چــون شما می‌دانید منظــورم چیســت، امــا بــرای عمــوم مــردم از ایــن واژه اســتفاده تمی‌کنم.

در طــول ســال‌ها، رســانه‌ها باعــث دوقطبــی شدن دیدِگاه‌هــا نســبت بــه نظریــة دلبستگی شده‌اند. گروهــی کــه به شدت بــا آن مخالف‌اند و گروهــی کــه بــا شــور و اشـتیاق از نسـخه‌ای از آن حمایـت می‌کنند. ایـن قطبی سازی مخــرب، مانــع از شــکل‌گیری دیدگاهی متعــادل در میــان عمــوم نســبت بــه نظریــة دلبستگی شده اســت.

 

چهــار عامــل اصلــی کــه مانــع از گسترش آگاهــی عمومــی دربــاره نظریــة دلبستگی می‌شوند

1-    برخی افراد دلبستگی ایمــن دارند و از انتخاب‌های زندگی‌شان راضی‌اند، بنابرایــن علاقــه‌ای بــه ایــن موضــوع ندارند.
2-    برخـی دیگـر، به خاطـر تحریف‌هـا و تمسـخر آثـار پدرم در رســانه‌های عمومــی سردرگــم شده‌اند.
3-    برخـی، خاطـرات دردنـاک کودکـی دارند کـه بـا بینش‌های نظریـة دلبستگی زنده می‌شود.
4-    برخــی نگــران عواقــب بلندمدت محدود بــودن انتخاب‌هــای والدگری بــرای فرزندانشان هستند.

اکنون داده‌هــای پژوهشــی دربــارة بســیاری از جنبه‌هــای نظریــة دلبستگی غیرقابلــل انــکار اســت. اخیراً کســی از مــن پرسید: آیــا در کنفرانس بزرگــی در مینیاپولیــس شرکــت کــرده‌ام؟ گفتــم نــه، چــرا باید می‌رفتــم؟ پاســخ داد: «شــگفت انگیز بود! ۳۵۰۰ نفــر حضــور داشتند و تنهــا محــور اصلــی تمــام برنامه‌هــا، کارهــای پدرت بود!»

بــا ایــن حــال، روشــی کــه در پنجاه ســال گذشــته بــرای انتقـال ایـن دانـش بـه مـردم اسـتفاده کرده‌ایـم، موفـق نبـوده اسـت. بسـیاری از مـردم هنـوز از رشد عاطفـی و اجتماعـی فرزندانشان سردرگم هستند. بــرای مــن، چالــش پیــش رو ایــن اسـت کـه راه‌هـای تـازه و مناسـب‌تری بـرای کمـک بـه مـردان و زنــان عــادی بیابــم تــا از دانــش پدرم بهره‌مند شوند.

 

پرسش و پاسخ با ریچارد بالبی:

 

 سؤال:
چـرا آثـار و ایده‌های دکتر بالبـی در ایـالات متحده بسـیار شناخته شده‌تر و عملی‌تــر از بریتانیــا هستند؟ آیــا ایــن فقـط بـه دلایـل فرهنگـی اسـت یـا بـه ایـن دلیـل کـه جامعـة آمریــکا به طــور کلــی بیــشتر بــه نظریه‌هــای روان تحلیلــی گرایـش دارد؟ آیـا آمریکایی‌هـا زودتـر از مـا ایده‌های جدید را می‌پذیرند؟ بــرای مثال، چــرا برنامه‌هــای مراقبــت از کــودک بــرای عروســم کــه در آمریــکا زندگی می‌کند، کاملاً بــر اســاس نظریــة دلبستگی پایه‌گذاری شده‌اند؟

 

ریچارد بالبی:
دلیـل اینکـه آثـار و ایده‌های پدرم (جـان بالبـی) در ایـالات متحده بسـیار شناخته شده‌تر و عملی‌تـر از بریتانیـا هستند {تــا آن‌جا کــه بســیاری از برنامه‌هــای مراقبــت از کــودک در آن‌جا به دقـت بـر اسـاس نظریـة دلبستگی طراحـی شده‌اند} احتمالاً پدیده‌ای فرهنگــی اســت. آمریکایی‌هــا به طــور کلــی گرایــش بیــشتری بــه نظریه‌هــای روان تحلیلــی دارند و شـیوة تفکرشـان بیـشتر بـرای پذیـرش ایده‌های جدید آمـاده اســت. یــادم هســت کــه یــک آمریکایــی (البتــه ایــن جملــه خیلــی هــم مطابــق بــا قواعد درســت سیاســی نیســت) بــه مـن گفت: «یــادت نــره ریچــارد، تقریبــاً همــه آمریکایی‌هــا از یــک پس زمینة مختل شده میــان خانواده آمده‌اند و آنهایــی کــه پس زمینــه‌ای باثبــات داشتند، مــا آن را بــه هــم زدیــم!»

بیــن آثار پدرم و ذهنیت آمریکایی‌هــا نوعــی هم‌نــوازی وجـود دارد؛ ترکیبـی از پذیـرش دنیـای نـو و اسـتقبال مثبـت از ایده‌های جدید. بدون شــک، مــری اینــزورث کــه تــا حد زیـادی همـکار و بنیان‌گـذار نظریـة دلبستگی بـود، در آمریـکا بسـیار مـورد احترام اسـت و معتبرتریـن جوایـز را نیـز دریافـت کـرده اسـت.

 

سؤال:
آیـا نظریـه‌ای دربـارة خانواده‌هـای از هـم گسسـته، توسـعه یافتــه یــا کار پژوهشــی خاصــی در ایــن زمینــه انجــام شده اسـت؟ چـرا بـا اینکـه امـروزه خانواده‌هـای زیـادی بـه دلیـل تــرک یکــی از والدین دچــار جدایی می‌شوند، اطلاعات زیــادی دربــارة تأثیــر ایــن جدایی‌ها بــر کــودکان وجــود ندارد؟ در خانــوادة خــودم کــه چنیــن اتفاقاتــی افتــاد، نمی‌دانستم چگونـه می‌توانـم بـه بهتریـن شـکل بـه کـودکان کمـک کنـم. دیگـر اعضـای خانـواده باید چگونـه در چنیـن شرایــط غم‌انگیــزی واکنش نشان دهند؟ کــودکان چگونــه بــا فروپاشی خانواده و نبود مراقبــان روزانه‌شــان کنــار می‌آیند؟

 

ریچارد بالبی:
امـروزه در بسـیاری از خانواده‌هـا یکـی از والدین خانـه را تـرک می‌کند و خانـواده بـه دو بخـش تقسـیم می‌شود. اغلب در چنیــن مــواردی مراقــب روزمــرة کــودک دیگــر به انــدِازة ســابق در دسترس نیســت. کــودکان در ایــن موقعیتةهــا بیشتریــن آســیب را می‌بینند و به شدت از جدایی از افــراد دلبستة خــود رنــج می‌برند. تحقیقــات در ایــن زمینــه در حــال انجــام اســت، امــا حــوزه‌ای بســیار حســاس و پیچیده اســت. مــن شــخصاً در ایــن حــوزه کار نکــرده‌ام، امــا کاملاً از دشــواری‌های آن آگاه هستم.

 

پدرم زمانی دربارة این شرایط گفت:
«شاید عجیـب بـه نظـر برسد، امـا گاهـی پیامدهای طلاق بـرای کـودک بدتر از مـرگ یکـی از والدین اسـت!»
مـرگ یـک والد موضوعـی بـرای سـوگواری اسـت؛ اقدامی عمدی نیسـت؛ کـودک می‌تواند آشـکارا غمگین باشد؛ مراسـم و سـنت‌هایی وجـود دارد کـه تسلی‌بخش هستند و خانـواده از حمایت برخـوردار می‌شود. امـا فروپاشـی خانـواده این‌گونـه نیسـت؛ عملـی عمدی اسـت و اغلـب در شرایـطی ناخوشایند رخ می‌دهد. بزرگ‌ترهــا معمـولاً در برابــر واقعیت‌هایـی کــه بــرای کــودکان رخ می‌دهند، چشــم می‌پوشند، شــایدِ چــون نمی‌دانند چگونـه باید بـا آن مواجـه شوند.

مــا مکانیزم‌هــای دفاعــی ایجــاد می‌کنیــم تــا از درد دوری کنیـم؛ ایـن واکنـش طبیعـی و قـوی اسـت، امـا گاهـی آن قدر قدرتمند اســت کــه باعث می‌شود نتوانیــم واقعیــت رنج کــودک را ببینیــم. ایــن مکانیزم‌هــا ابزارهایــی ناپخته هستند؛ شاید بخواهیــم بخشــی از زندگی‌مان را کنــار بگذاریــم، امــا نمی‌توان فقــط آن قســمت خــاص را جدا کــرد. چیزهــای ارزشمند دیگــری نیــز همراهــش از بیــن مــی روند. ایــن موضوعــی اســت جدی و رو بــه رشد کــه نــه فقــط خانواده‌هــا، بلکه کل جامعــه را تحت تأثیــر قــرار می‌دهد. مــا {نــه فقــط گروه‌هــای تخصصــی} همگی از درک بــهتر ایــن حــوزة رنــج آور ســود خواهیــم بــرد. نظریــة دلبستگی می توانــدِ در فهــم ایــن وضعیــت و بهبــود نحــوة کمــک بــه کــودکان در دوران فروپاشــی خانواده‌هــا کمــک زیــادی کند. بایـدِ راه‌هایـی پیدا کنیـم تـا بـهتر بـا عمـوم دربـارة دلبستگی و نحــوة حمایت از کــودکان در ایــن دوران دشــوار گفتگــو کنیــم.

 

سؤال:
مـا کـه در حـوزة مشـاوره کار می‌کنیـم، به شدت نیـاز بـه راهنمایـی بـهتر بـرای کمـک بـه خانواده‌هـای از هم گسسـته (به ویــژه خانواده‌هایــی کــه کــودکان دارند) احســاس می‌کنیـم. مـثلاً تأثیـرات بلندمدت از دسـت دادن فـرد اصلـی دلبستگی بــرای کــودک چیســت؟ کمبــود امکانــات مراقبــت کــودک چــه پیامدهایی دارد؟ آیــا تأثیــرات بلندمدت بــر کودکانــی کــه در سنین خیلــی پاییــن وارد نظــام آموزشــی می‌شوند، مشـخص اسـت؟ آیـا از دسـت دادن تداوم مراقـب (مثلاً در صورت تعویض پرسنل) بــه رشد کــودک آســیب می‌زند؟ تأثیــرات بلندمدت آزمون‌هــای مکــرر و رقابتــی در آمــوزش از سنین پایین چیست؟

 

ریچارد بالبی:
سیستم مراقبت روزانه از کــودکان در اسکاندیناوی شــبیه بــه آن چیــزی اســت کــه در بســیاری از نقــاط آمریــکا وجــود دارد. گرچــه کــودکان خردســال بــه مدرسه می‌روند، امــا کارهایــی کــه انجــام می‌دهند چیــزی نیســت کــه در کشــور مــا {کار مدِرســه ای} تلقــی می‌شــود. از بیــرون ممکــن اســت بــه نظــر برسد کــه آن‌هــا فقــط بــازی می‌کنند، امــا در واقــع {به خصوص در اسکاندیناوی} معلم‌هــا در حــال تسهیل یادگیــری مهارت‌هــای بین فــردی هستند. کــودکان یـاد می‌گیرند بـا دیگـران همـکاری کنند، در صـورت نیـاز از بزرگتر‌ها کمـک بخواهند و بـرای حـل مشـکلات بـا کمـک هــم اقدام کنند.

بـه بـاور مـن، یادگیـری همـکاری اجتماعـی در سـنین پاییـن از تلاش بــرای یادگیری خواندن {به ویژه بــرای کســانی کــه مانند مــن دچار نارساخوانی هستند} بســیار ارزشمندتر اســت، چــون مهارت خواندن را می تــوان بعداً خیلــی سریعتر آموخت!

 

ترجمه از کتاب پنجــاه سال نظریــة دلبستگی، خاطراتــی از دونالد وینیکات و جــان بالبی، بــه همــت پــرل کینــگ، نشر کارناک (KARNAC)، بــه نمایندگی از کلینیک روان‌درمانــی وینیکات

فایل صوتی پنجاه سال نظریه دلبستگی