نگاهی به کتاب «بازنویسی ذهن: ذکر درمانی» اثر محسن مخملباف - سخنران دکتر حسین کاجی
(1) مقدمه
محسن مخملباف فیلمساز مشهور و خلاق ایرانی علایق دیگری به جز فیلمسازی هم دارد. یکی از این علقهها البته روانشناسی و رواندرمانگری است. او چند سالی است مدرسۀ روانشناسی لندن را در انگلستان تاسیس کرده و در قالب درسگفتارها و سخنرانیها و آثار مکتوب در زمینۀ روانشناسی فعالیت میکند. اثر بازنویسی ذهن: ذکر درمانی در قالب بخشی از فعالیتهای مدرسۀ روانشناسی لندن عرضه شده است. در ابتدا سعی میکنم مختصری در معرفی این کتاب بگویم و سپس چند نکته در باب آن برجسته خواهم کرد. با این توضیح که این اولین بار است که من در برنامۀ «مژدۀ کتاب» کتابی را معرفی میکنم. در همۀ برنامهها من مقاله و جستار معرفی میکردم.
(2) کتاب «بازنویسی ذهن: ذکر درمانی»
همانگونه که از عنوان کتاب استنباط میشود اثر میخواند نشان دهد که چگونه میتوان از ذکر درمانی برای بازنویسی ذهن استفاده کرد. در فصل آخر کتاب مخملباف نشان میدهد چرا و چگونه به این موضوع علاقمند شده است. در نوزده سالی به زندان میافتد زخمی و ناتوان: زیر شکنجه و بازجویی ساواک در بیمارستان شهربانی. آنچه توانسته او را از این وضعیت نجات دهد ذکرهایی بوده که بر زبان داشته از جمله این ذکر شریعتی در کویر که “اگر مرا چون عین القضات شمع آجین کنید، حتى حسرت شنیدن یک آخ را هم بر دلتان خواهم گذاشت.» پس از آن بیش از پیش به روان انسان علاقمند میشود و چند سالی در زندان به مطالعۀ آثار روانشناسی و تأمل بر آنها مشعول میشود. پس از زندان هم این مسیر را ادامه میدهد چنانکه فیلمهایش را از آثار روانشناسی مـتأثر میداند. در سالهای 2006 و 2007 که در تاجیکستان اقامت داشته به رویکرد رفتاری - شناختی (CBT) علاقمند میشود و کتاب بازنویسی ذهن: ذکر درمانی را بر اساس رویکرد شناختی - رفتاری به رشته تحریر در میآورد.
در مقدمۀ این اثر هم تصریح میکند که گرچه ذکردرمانی ممکن است تداعی کنندۀ گونهای از مناجات دینی باشد بیشتر نوعی روانشناسی است که بنا دارد ذهن را چنان بازسازی کند تا افکاری را که باعث انواع اختلالهای روان شدهاند تغییر دهد. او مغز را شامل سه بخش کاملاً خودکار و ارادی و نیمهخودکار میداند که بخش کاملاً خودکار مسئول ادارۀ حیات ما است چون نفس کشیدن. اینجا بخش زیرین مغز است: جایی که هیچ کنترلی بر مغز وجود ندارد. بخش ارادی مسئول برخی فعالیتها از جمله تصمیمهای ما است که او بدان مغز بالایی میگوید. جایی که به نظر او توان عقلی ما قرار دارد. عاقبت بخش نیمه خودکار بهوسیلۀ محیط و تربیت سامان میگیرد که او بدان بخش میانی مغز میگوید. کتاب وی بر بخش میانی و نیمه خودکار مغز که میتواند بازنویسی شود تمرکز دارد.
در فصل اول او سعی میکند رویکرد سی بی تی را با برجسته کردن چهار بخش مهم آن یعنی موقعیتی که در دلش افکار و احساسات و رفتار موضوعیت پیدا میکنند معرفی کند و نسبت تودرتوی این چهار بخش مهم انسانی را به بحث بنشیند. دو بخش ناخودآگاه و جسم را هم به این مجموعه اضافه میکند تا به تعبیر خودش زنجیره علل را کامل کند. این شش بخش یعنی موقعیت و فکر و ناخودآگاه و احساسات و اعمال و جسم زنجیرهای از علل را به وجود میآورند که با تأثیر و تأثر بر هم ما را شکا میدهند. راه خروج چیست؟ او ذکر درمانی را راهی برای برون رفت از این سلسلۀ علل معرفی میکند.
مخملباف در فصل دوم با ذکر مثالهایی برخی از ذکرها را برجسته میکند مانند اینکه «در موقعیت بد حضور پیدا نکن» یا «آنقدر وقتت را با کار خوب پر کن که فرصت افکار بد را نداشته باشی» یا «فکر بد را دور کن» یا «دچار تله عاطفی نشو» یا «خشمت را عقب بینداز» یا «انجام بده حسش میآید» یا « دردت را تخفیف بده». به نظر مخملباف این ذکرها با تغییر بخش ناخودآگاه مغز میتوانند پنج بخش دیگر وجود ما را تغییر دهند.
کتاب مخملباف پر از این تذکارها است که به نظر وی میتوانند ذهن ما را بازنویسی کنند چون: اخبار بد گوش نده، صبح زود بیدار شو، فضاى مجازى به اندازه نیاز، رابطه ناسالم را قطع کن، تنها نمان، بیکار نمان، نبین که نخواهى، خاطرۀ مثبت را به جای خاطرۀ منفی بگذار، عقلت را به کار بینداز، اخلاق را رعایت کن، سلامتی و شادی و نه دستاورد، رفع نیاز نه آرزو، بگذر، خوبی ها همدیگر را صدا می زنند، انسان حتمی الخطا است، یک کاره شو، مقایسه نکن، مسابقه نده، کمی بهتر، تلاش نه نتیجه، مشکل نه، راه حل، گذشته را دفن کن، آینده به آن بدی نخواهد شد، توقع کمتر شادی بیشتر، دنبال مقصر نباش، این نیز بگذرد، با ترس هایت کم کم روبرو شو، خشمت را به طوری مناسب تخلیه کن، دچار عذاب وجدان نشو، افسردگی مکن، کار سرنوشت ساز را انجام بده، معجزه عذرخواهی، واگذار کن، موضع نگیر خواسته هایت را بگو، حرفو کوتاه کن، تغییر کن تغییر می کنند، دستهایت را به کار بگیر، لذت ببر. این ها به نظر او ذکرهایی هستند که موضوع آنها افکار، احساسات، اعمال، جسم و موقعیت های مختلف انسانی هستند. در فصلی مخملباف خلاصه این ذکرها را می آورد.
مخملباف در فصلی مجزا ( فصل دهم) به نقش اراده در تغییر فکر و احساس و موقعیت و رفتار و بدن می پردازد و پنح انسان مشخص را به بحث می گذارد که موفق شده اند بخشی از وجود خود را تغییر دهند از زنجیره علل خارج گردند.
(3) موخره
به چندین نکته اشاره میکنم که تصور می کنم کمک میکنند کتاب مخملباف بهتر و بیشتر درک گردد.
اول آنکه کتاب حقیقتاً خواندنی، جذاب و پرکاربرد است. مخملباف توانسته با برجسته کردن مثالهای متعدد که خیلی از آنها مربوط به ایرانیانی است که در سرتاسر دنیا زندگی میکنند سی بی تی و رویههای کاربردی آن را به صورتی بومی معرفی کند. همچنین اثر او پر از تذکارها و نکاتی که میتوانند به کار انسانهای گوشت و پوست و خون داری بیاید که مایلند زیست بهتری داشته باشند.
دوم اینکه من پس از آشنایی با این اثر، آن را به درمانجویان پارسی زبان و انگلیسی زبان - چون کتاب به انگلیسی هم ترجمه شده است - معرفی میکنم: آنها که مایلند با جملات الهام بخش ( Coping statements) در موقعیت های دشوار و چالش برانگیز زندگی، مواجهههای بهتری داشته باشند.
سوم. نثر مخملباف روان و جذاب و مخملین است. بعد از سالها نوشتن او توانسته به نثری صاحب سبک در عین روانی و سادگی و صراحت دست یابد. این اثر وی را برای بسیاری از مخاطبان با سطوح مختلف دانش قابل استفاده میکند.
چهارم. اینکه کتاب مخملباف به کلی از ارجاع به آثار کلاسیک سی بی تی اجتناب کرده است. مشکلی نمیبینم که اثری بخواهد مواضعش را بدون ارجاع به منابع اصلی معرفی کند. مشکل از آنجا آغاز میشود که اثری بخواهد دوباره برخی آرا را مجدداً تولید کند. کاری که به نظرم مخملباف در جای جای اثرش انجام داده است. به طور مثال در مدلی که او از سی بی تی ارائه میکند بخش افکار ناخودآگاه حضور دارند که در مدل کلاسیک سی بی تی بخشی از افکارند. با این همه سی بی تی افکار را به دو نوع اولیه و ثانویه یا افکار سریع و کند تقسیم می کند که مخملباف می توانست این مدل را اتخاذ کند بدون آنکه ضرورتی به ارایۀ نوآوریهای تصنعی باشد.
پنجم. مخملباف در مدلش از جسم در کنار وجوه دیگری آدمی یاد میکند که این جسم میتواند به اثرات فیزیولوژیک و رفتار تقسیم شود و نیازی به برجسته کردن آن در مدل سی بی تی نیست. همچنانکه که بک و شاگردانش این کار را انجام ندادهاند.
ششم. تصور میکنم تلقی مخملباف از ذکردرمانی با جملات الهام بخش که در سی بی تی مطرح میشوند نزدیک است. او درست میگوید که ساحتهای محتلف انسانی یعنی موقعیتها ، افکار، احساسها، فیزیولوژی و اعمال بر هم تأثیر میگذارند. تأثیرات اینها همانطور که او میگوید تأثیرات متقابل است یعنی فکر میتواند بر چهار ساحت دیگر اثر بگذارد همچنانکه دیگر وجوه انسانی این کار را انجام میدهند. در این میان، اعمال انسانی به دو بخش رفتار و گفتار تقسیم میشوند. در این بستر، نه تنها رفتار که گفتار هم میتواند بر بخشهای دیگر چون افکار و اندیشهها اثر بگذارند. در این جا صحبت از گفتاری است که کوتاه و ساده هستند، بر توان و امکانات انسانی تمرکز میکنند، حمایت کننده و اثربخش هستند، امید و تاب آوری را برجسته می کنند ، انعطافآفرین هستند و عاقبت بار ادبی و هنری و زیباییشناختی دارند. با این تصویر، به نظرم مخملباف میتوانست مدلی سادهتر از تأثیر گفتار بر وجوه دیگر انسانی نشان دهد.
هفتم. پیروی آنچه در بند پنجم و ششم اشاره شد، به نظرم یکی از بهترین شیوهها در زبان پارسی برای ارجاع به ذکرها یا جملات الهام بخش رجوع به اشعار زبان پارسی است. به طور مثال تاثیری که یک بیت از مولانا چون «در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن» میتواند بسیاری از مباحث مربوط به دست کشیدن از مقایسه با دیگران و مسابقه با آنها را پوشش دهد. یا این بیت حافظ «آسایش دو گیتی مرهون این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا» در مدیریت رنجش ما از دیگران می تواند موثر باشد.
هشتم. من در کار درمانگری همیشه به درمانجویان میگویم که انبان آنها باید از جملات الهامبخش در مواجهۀ با شرایط مختلف پر باشد. به برخی از شاخصهای این عبارات در بندهای پنجم و ششم و هفتم اشاره کردم اما اینها هرچه باشند از جنس باید و نباید نیستند یا نباید زیاد از جنس بایدها و نبایدها باشند. اینها از جنس هستهایی هستند که معمولاً در زندگی روزمره از تیررس اندیشههای ناقص و خطا خیز ما دور میافتند. در این گستره، به جای «اخبار بد گوش نده» میتوان گفت «من توانایی کارهایی دیگر جز گوش کردن اخبار هم دارم». به جای «صبح زود بیدار شو» میتوانم بگویم «به مزیتهای زیادی سحرخیزی واقفم.» یا به جای «تنها نمان» اینکه «من میدانم به ارتباط برای بهتر شدن و نمودن نوعی بهتر از خودم نیاز دارم.» به نظرم این تغییر زبان به خصوص در فرهنگ زبانی ما که بسیار بر اندرز و توصیه و نصیحت استوار است ضروری است.
نهم. جملات انگیزشی نباید معطوف به باورهایی باشند که درمانجو باید در اتاق آن ها را حلاجی و وارسی و تجزیه کند. یا آنها که مورد مناقشه هستند. آنها باید جملاتی باشند که کم و بیش در مورد آنها وفاق وجود دارد چون این که «این هم بگذرد.» یا «انسان حتمی الخطا است.» اما این که بگوییم «توقع کم تر شادی بیشتر» هم مبهم است چون معنای توقع مشخص نیست و هم این که ممکن است فردی بخواهد انتظارهای مشخصی از کار و بار و زندگی خود داشته باشد. یا اینکه «دچار عذاب وجدان نشو» به کلی پیچیدگی های احساس خطا و ملامت و گناه در آدمی را نادیده می گیرد و بیشتر به شعارگویی شبیه است تا جمله یا حکمی امیدبخش.
دهم و آخر اینکه در ترجمۀ انگلیسی کتاب به جای ذکر درمانی از عنوان Mantra Therapy استفاده شده است. به جهت آنکه مخملباف در سنت سی بی تی این مفهوم را به کار می برد می توانست از Coping statements استفاده کند تا هم بار فرهنگی آن را کمتر کند و هم اینکه با پیچیدگیهای این مفهوم روبر نشود. بنظرم رویکرد مبتنی بر جملات الهام بخش و چالشزدا بهراحتی میتواند مفهوم مدنظر او را برآورده کند.